لیلی
یک نفر میخندد
یک نفر میگرید
و تو ای عروس بیچراغ چراها
سوار بر اسپ بیدریغ زمان
هیچ اندیشیدهای؟
مهار اسب توسن را بچسب
که روی پلهای لغزندهی انجماد
هر آینه خروشی کند
و تو در میان امواج مذاب
دور از دستهای معشوق خویش
ذوب خواهی شد
و آن وقت هیچ مجنونی
به انتظار تو نخواهد نشست
... و من امشب بیقرار
تنهایی خود را به خویش
تبریک میگویم